امیر رضاامیر رضا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

امیررضا جون نفس مامان وبابا

5 ماهگی امیری

امیر جون 5 ماهه که بودی چند دقیقه ای بدون کمک می نشستی  .سینه خیز دنده عقب می رفتی . الهی من فدات بشم وقتی می خواستی  یه چیزی رو بگیری هر چی تلاش می کردی ازش دورتر می شدی . اینم چند تا عکس از 5 ماهگی                                         آفرین نی نی جون خیلی خوب نشستی قربون دست وپای خوشگلت برم عزیزم                    &n...
16 ارديبهشت 1392

واکسن 6 ماهگی

 نفسم واکسن 6 ماهگیت رو بایست 25 آذر می زدی ولی چون 25 دقیقا همون روزی بود که روضه عزیزجون(مامان بابایی) شروع می شد و ما بخاطر تجربه بد واکسن 4 ماهگی از خانم مسئول بهداشت خواستیم که واکسنت رو دو روزی زودتر یعنی روز پنجشنبه بزنه که اونم قبول کرد و چون به تشخیص پزشک احتمال اینکه به واکسن سیاه سرفه حساسیت داری ما هم نامه از دکترت گرفتیم و بجای واکسن سه گانه واکسن دو گانه رو زدی موقعی که واکسن رو زدی یکم گریه کردی ولی خدا رو شکر نه تب کردی نه بی قراری .
16 ارديبهشت 1392

جشن عقد خاله

امیر کوچولو ٢٤ آبان جشن عقد خاله سمانه بود .صبح من و شما باهم رفتیم خونه بابا جون تا یکم به مامان جون برای جشن  کمک کنیم  شما هم اون روز خیلی پسر خوبی بودی  هر جا که می رفتیم با روروکت دنبالمون میومدی حتی وقتی تو حیاط داشتیم میز و صندلی می چیدیم شما هم تو حیاط برا خودت تند وتند حیاط رو متر می کردی.تا شب کلی بازی کردی و کمی هم استراحت شب هم برای جشن حسابی خوش تیپ شده بودی پیراهن سفید و کرواتی که از تهران خریده بودیم تنت کردم و خیلی ناز شدی همه فامیل قربون صدقت می رفتن و می گفتن چه داماد خوش تیپی شدی .تو جشن پسر خیلی خوبی بودی و اذیتم نکردی کمی پیش بابا می رفتی و کمی هم پیش من . ببخشید نفسم اونشب اونقدر مشغول بودم که فراموش کرد...
15 ارديبهشت 1392

اولین کلمات نی نی

نی نی گلم  اولین کلماتت رو که شروع کردی به گفتن دقیقا 4 ماه و 25 روزت بودنزدیک جشن عقد خاله جون (خاله کوچیکه)بود که خاله اصرار داشت برای خرید منم همراهشون برم ولی چون می ترسیدم که شما اذیت بشی تو رو پیش خاله نجمه گذاشتم تا ازت نگهداری کنه و هروقت اذیت بودی با من تماس بگیره تا زود بیام پیشت .خاله جون هم  شما رو می برن خونه مادر شوهرش و کلی اونجا سرگرمت می کنن  و مادر شوهر خاله کلی باهات ب ب، دد، م م، تمرین می کنه بعد هم به خاله می گه امیری چند وقتشه ،خاله هم می گه هنوز 5 ماهه نشده ،اونم می گه نوه های من 5 ماهگی ب ب، د د می گفتن.بعد از خرید که ما اومدیم پیشت خاله تعریف کرد که کجا برده تو رو و کلی سرگرم شدی و کلی سر کلاس زبان دد...
6 ارديبهشت 1392

اولین مسافرت نی نی

امیر رضا جون اولین باری که با هم رفتیم سفر تو تقریبا 4 ماه ونیمه بودی. قرار بود باخاله و عمو و داداش میثم بریم قم زیارت حضرت معصومه آخه چند روزی  تعطیل بود و داداشی مدرسه نداشت .اما شما بعد از اون واکسن که کلی اذیت شدی هنوز بی قراریت ادامه داشت وشیر خوردنت با هزار مکافات بود واسه اینم می ترسیدیم که تو ماشین اذیت کنی آخه مسیر طولانی بود .برا همین به خاله جونت گفتیم که شما برید ما هم اگر قسمت بود و حضرت معصومه طلبید و انشالله آقا امیررضا رو خلق اومد میایم دنبالتون.شکر خدا شما هم که بهتر شدی وماهم 2 روز بعد صبح زود حرکت کردیم به سمت قم . برای استراحت وصبحونه توی یه پارک ایستادیم سر صبحونه یخورده بداخلاقی کردی .برای اینکه سردت نشه سریع بسا...
2 ارديبهشت 1392